فرهنگ امروز/علی عباس بیگی: علوم انسانی دانشگاهی از آنجا که ظاهراً بناست در هر جامعه عرصه و جایگاهی را برای فکر کردن و تأمل در نفس بگشاید، میبایست با حفظ مرزهای خود نوعی فاصله را با قدرت و دولت مستقر حفظ کند، فاصلهای که خود فکر کردن و شکل نظاممند آن در علوم انسانی مستلزم آن است. اما وضعیت موجود دانشگاهها و سیستمهای ارزشیابی آنها، آدم را به این توهم دچار نمیکند که بناست عرصهای برای فکر کردن به وجود آید؛ یعنی دانشگاه توأمان هم فاصلهی نمادین خود را با نهادهای قدرت از دست داده و هم آن مرزی را که زمانی سازندهی هویتش بود ویران کرده است. مسئولین این نهادها به جای تأکید بر عمل فکر کردن بر تولید علم اصرار دارند و میکوشند تا از طریق میزان مشارکت «پژوهشگران داخلی در مجلات خارجی» و تعداد مقالات ISI چاپشده، نشان دهند که در علم «روزآمد» هستند و مطابق خوشایند بازار رفتار میکنند. ازقضا این شیوهی نهچندان جدید برای ارزشیابی دانشجویان و ارتقا اساتید هم به خلق بازار جدید یاری رسانده و هم به نوعی جنون مصرف دامن زده است که معمولاً مصرفکنندگان آن قشر تحصیلکرده هستند؛ هم دانشجویانی که برای تحصیل در دانشگاههای خارجی نیازمند چند مقالهی چاپشده در یک ژورنال «خوب» هستند و هم اساتیدی که برای حفظ موقعیت شغلی خود باید در سال چند مقاله تولید کنند.
سالیان پیش یکی از نقدهای رسمی به سیستم آموزشی این بود که «این سیستم آموزشی با صنعت و بازار پیوند ندارد و نیازهای آنها را شناسایی نمیکند، اگر این کار صورت میگرفت دانشگاه و صنعت توأمان شکوفا میشدند»؛ اما بازار خیلی سریعتر دست به کار شد و نیازهای دانشگاهها را شناسایی کرد. دانشگاهی که رفتهرفته این دستورالعمل را به همه جا دیکته میکرد که همه چیز باید «برونسپاری» یا outsource شود، خود نیز «فکر کردن» را outsource کرد و آن را به بیرون سپرد. تجسم عینی این حقیقت را میتوان در فروش مقالات ISI در راستهی میدان انقلاب جستوجو کرد (نگاه کنید به «آی اس آی چند؟» روزنامه شرق، 14 بهمن 1391، جواد حیدریان).
در کنار این بررسی مستقیم فضاهای آکادمی، همچنین میتوان به میانجی بررسی گفتارهای حاشیهای و نیز واکنشهایی که در فضاهای پیرامونی مختلف شکل میگیرد سویههایی از وضعیت حال حاضر نظام تعلیم و تربیت دانشگاهی و بهویژه علوم انسانی را درک کنیم. یکی از محلهای بروز و ظهور این گفتارهای حاشیهای دربارهی علوم انسانی (از فلسفه گرفته تا تاریخ هنر و ادبیات) شبکههای اجتماعی و فضای مجازی هستند، محلهایی که چونان یک دروازه عمل میکنند و شیوهی کاملاً جدیدی از ارتباطات را شکل دادهاند. عمده شدن فضاهای مجازی در وضعیتی که انسانها رفتهرفته حس وابستگی به یک کل را از دست میدهند امری پرسشبرانگیز است، اگرچه این فضاها وعدهی یک اجتماع (community) جدید را میدهند که ارتباطات در آن به سهولت امکانپذیر میشود، اما نفس حضور آنها و اقبالی که به آنها میشود بیش از هر چیز نشانگر نوعی ترس و ناایمنی است. در وضعیتهای اجتماعیای که بهنحوی ناایمن هستند و به ناایمنی و اضطراب دامن میزنند ما با نوعی سرکوب درونی از سوی ساکنان آن وضعیت طرف میشویم که خود در یک فرایند واپسروی (regression) آشکار میکند: ترس از تجربهی چیزهای نو و هر خطر کردنی که فرد را با جهانی مواجه میکند، فرار از پیامدها و مسئولیت اعمال فردی و تلاش برای چشم پوشیدن از آنها، نوعی از احساس کینهتوزی «که خود را بهصورت نیش و کنایه زدن متجلی میسازد» و نیز احساس مستمر از دست دادن مرزهای هویتی که خود را در رفتارهای پرخاشجویانه تجسم میبخشد. در وضعیتهایی ازایندست، شبکههای اجتماعی مجازی میتوانند محل و مجرایی برای ارتباطات باشند؛ چراکه از یک سو میتوان بیآنکه دغدغهی هویت داشته باشیم بدانها وارد شویم و بیهیچ خطر و مسئولیتی هر حرفی را که میخواهیم، بزنیم و هر کاری را که میخواهیم، انجام دهیم؛ زیرا ما میدانیم که طرف مقابل هم مثل ما هویتی جعلی دارد و اساساً «دیگریای» نیست که رویارویی ما با او برایمان مسئولیت داشته باشد.
بنابراین، اگر بپذیریم که اساس هر تجربهای (چه تجربهی یک فرد و چه یک رویداد) نوعی خطر کردن و مواجهه با امر نو است، آنگاه فضای مجازی به خاطر مخدوش کردن و از شکل انداختن همه چیز، چنین چیزی را ناممکن میسازد. انقلاب دیجیتالی که مبنای این شیوههای ارتباطی جدید را شکل داده و مجرا و سطوح جدید ارتباطی را ایجاد کرده است، کل جهان را به مجموعهای از دادههای صفر و یک بدل میکند که تنها راه دسترسی به آنها فقط از طریق دریچههایی مثل شبکههای اجتماعی ممکن میشود.
در جهان مجازی همه چیز به تصویر بدل میشود و خود این قضیه برسازندهی رابطهی جدیدی با تفکر و فرایند فکر کردن است. در تقابل با جهان ساختهشده با واژگان که استوار بر غیبت بود (کلمات بهنحوی خود نشانگر غیبت موضوع و مدلولشان هستند)، جهان ساختهشده از تصاویر استوار بر توهم حضور است؛ یعنی این توهم که همه چیز مهیا و در دسترس است (مک گوان 2004). بهزعم مایکل استیفن، «تصاویر در مقام ابزار مسلط ارتباطات ذهنی، جانشین واژگان میشوند». اگر بخواهیم از روانکاوی لاکان کمک بگیریم، این تغییر در اولویت یافتن تصاویر به جای واژگان را میتوان برحسب اهمیت یافتن امر خیالی (imaginary) به جای نظم نمادین (symbolic order) بیان کرد؛ بدین معنا که تصاویر اثر بیشتری بر ما خواهند داشت تا واژگان و اینکه ما به شکل فزایندهای با تصاویر سروکار خواهیم داشت تا کلمات. از تابلوهای رانندگی تا آیکون یک بازی کامپیوتری همگی تصاویری هستند که به ما معنایی را انتقال میدهند؛ یعنی همان کاری که زمانی واژگان انجام میدادند. همچنین تصاویر و ثبت تصاویری از ما، نوعی حسِ بودن و وجود واقعی را فراهم میکنند و به میانجی آن ما میتوانیم نوعی احساس تحقق نفس را داشته باشیم. ثبت شدن در یک فیلم بدینسان نوعی حس و مجال بروز و ظهور را میدهد. حقیقت را دیگر نمیتوان در واژگان یافت، بلکه آنها تنها در تصاویر حضور دارند (مک گوان 2004).
این فضای استوار بر جهان تصاویر و امر خیالی نیز آدمها و شخصیتهای خود را میسازد، شخصیتهایی که در قلمرو خیال، مجزا و تکافتادهاند و با تمام وجود خود را صرف ساختن و تکرار این قلمرو میکنند (با ثبت تصاویری از خود و اتفاقات دور و بر تا توزیع و بخش آن در شبکههای اجتماعی مجازی و ...)؛ بهعبارتدیگر، کل زندگی حول ثبت و تولید تصاویر میچرخد، در این قلمرو شخصیت میتوانند به هذیانهای فردی پروبال بدهند، برای خود خیالبافی کنند و این خیالها و آرزوها را در قالب تصاویر به زندگی بیرون پرتاب کنند. همچنین زمان بسیاری را برای تحسین و ستایش از تصویر ساختهشده از خود اختصاص دهند: «وقتی با این سؤال مواجه میشدم که من که هستم، به صورتم کفصابون میزدم و آن را میتراشیدم، همه چیز صراحت مییافت و شگفتآور میشد، من دیوید بل چشم آبی بودم.» در این وضعیت فرد صرفاً خود را با مجموعهای از تصاویر یکی میپندارد و اساساً چیزی به نام هویت نمادین بنیادی که مبنای این تصاویر باشد، وجود ندارد. اما این غرقه شدن در جهان تصویرها فرد را از رویارویی با سؤالی که ورود به عرصهی نمادین مستلزم آن است، بازمیدارد؛ یعنی پرسش تجربهی بیگانگی و اینکه او در این جهان چه میکند، جهانی که چنین با تصاویر انباشتهشده برای هریک از این سؤالها پاسخ فوری مهیا میکند. بااینهمه، بهواسطهی این جهان تصاویر هر نوع ارتباطی با شخصیتهای دیگر ناممکن میشود و اساساً سویهی هراسناک تجربه که برای ساخته شدن هویت فرد بسیار ضروری است حذف میشود. از آنجا که فرد هیچ درکی از هر نوع بیگانگی و اساساً هر پیوندی با نظام نمادین ندارد، رفتهرفته در دنیای تکافتادهاش مدفون میشود، مواجهههایش با دیگران فاقد هر نوع میانجی نمادین درست است و ازاینرو، خیلی سرهمبندی شده است.
در جهان ساختهشده از تصاویر که بهنحوی نقش میانجی واقعیت را بازی میکنند، بیش از هر چیز مفهوم فاصله مخدوش میشود و به یک معنا میتوان گفت که حذف میشود. اگر بپذیریم که برای فکر کردن به هر وضعیتی نوعی فاصلهگیری نسبت به آن ضرورت دارد تا به میانجی بیگانه ساختن آن وضعیت و آن را به ابژهای برای فکر کردن بدل سازیم، آنگاه در جهانی که به لطف تصاویر به نوعی توهم حضور دامن میزند، آن فاصلهای از دست میرود که برای تفکر بسیار ضروری است. هرچه جهان مجازیتر (virtualized) شود و هرچه زندگی ما بدان وابستهتر شود، رفتهرفته ما آن فاصلهای را از دست میدهیم که زمانی در زندگی ما و تربیت ما نقش اساسیای بازی میکرد. مراد از فاصله، دقیقاً همان چیزی است که برای رسیدن به کسی یا چیزی باید آن را طی کرد، این فاصله هم زمانی بود و هم مکانی. یک سوژه برای رسیدن به مطلوب و ابژهی میلش میبایست یا فاصلهای را سپری کند و یا تا زمانی مشخص صبر کند، اما با این حضور نیرومند و همیشگی تصاویر، رفتهرفته هیچ نیازی به صبر کردن وجود ندارد. این فضا و رسانههایی که در این فضا نقش واسطهی ارتباطات را بازی میکنند آدمها را کمحوصله و تنبل بار میآورد؛ کسانی که حوصلهی یک بحث مفصل راجع به هیچچیز را ندارند و عملاً وقت خود را بدون هیچ منظوری صرف پرسه زدن در فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک میکنند تا شاید به نوعی سرمستی و نشئگی از ارتباطات برسند.
اگر کسی در این فضاها سودای مخاطب را دارد باید بهقدری کوتاه بنویسد که مخاطبانش بتوانند آنها را در یک نفس بخوانند. موضوعاتی که برای ارائهشان به یک استدلال وابستهاند، مسلماً نمیتوانند در این فضا عرضه شوند. فکر کردن بگشاید؛ چراکه این فضای ساختهشده از تصاویر بهنحوی عنصر فاصله را مخدوش میکند و مخاطبانی را شکل میدهد که به جای تلاش برای صبر کردن به نوعی از «نشئهی ارتباطی» رسیدهاند؛ لذا هنوز هم وجود یک آکادمی که چونان یک دژ بر مرزهای خود با جهان بیرون تأکید دارد و با حفظ فاصله نسبت به قدرت مستقر هویت خود را حفظ میکند برای فرایند فکر کردن ضروری است، آکادمیای که ویران شدن آن ما را با عرصهی توهمات و هذیانها فردی به جای فکر کردن مواجه میکند.
منبع: تزیازدهم
نظر شما